آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

نگاه نافذ

مامان آرزو وبابا امید نگاه معصوم و زیبات رو میپرستند..... مامان فدای اون بینیت بشه که همه عاشقشند. هرکی میبینه میگه: خدا بینیتو عمل کرده. البته عزیزم  قشنگی بینیت تو عکسها خیلی مشخص نیست! اینجا عزیزم سه ماهه بودی جیگگگگگگگر! ...
24 آذر 1392

گل نازم آرمینا جونم

قربون دختر قشنگم که مستقل از اول 3 ماهگی صاف می نشست و از اول 2 ماهگی صاف رو پاهاش می ایستاد . قربوووووون ذوق کردنت دخملی!   عزیزم اینم ابتکار مامان ماری ،شما رو روی گلدون بلند خونه شون نشونده،بافتی هم که پوشیدی شاهکار مامان ماریه.قربون سلیقه قشنگ مامانم. بزرگ شدی بابت این همه زحمت ازشون تشکر کن و دستشونو ببوس.اینجا 3 ماهه بودی     ...
24 آذر 1392

عشق مامانتی ،زیباترین نعمتم!

عزیزم تو همه زندگی منی تو ضربان قلبمی . عزیزم در باورم این زمین نیست که جاذبه دارد . نه تنها جاذبه زمین بلکه تمام جاذبه های جهان از آن توست و قطعا زمین جاذبه اش را از تو میگیرد . ...
24 آذر 1392

برای بابا امید

شیرینم .حاصل عشق من وبابا، من برای شما از خاطرات بارداری و زایمانم نوشتم اما همشون نبود . گاهی برمیگردمو از خاطرات جا مونده برات مینویسم. حالا اینبار میخوام از بابای مهربونت بنویسم که هم یه بابای مهربونه و هم همسری مهربون و بینظیر.من واقعا به خدا ی خودم به اندازه بزرگیش مدیونم . مدیونشم چون به من فرصت زندگی داده و برام بهترین نعمتهاشو خواسته .یه همسر مهربون و یه دختر دوست داشتنی داده. یه پدر مادر مهربون و  بینظیر و یه خواهر و  یه برادر عزیز واصلا هر کس و هرچیزی که تو زندگیم دارم بهترین نعمت ممکن برامه. هزاران بار شکر.عزیزم میخوام برات از بابا امید بنویسم عزیزم بابات از وقتی که ازدواج کردیم شما رو میخواست اما من به خا...
24 آذر 1392

زیباترین خنده ها ازآن توست

  آرمینای عزیزم : برگ گلم : جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ، حتی اگر لبریز شکوفه باشد ارزش دیدن ندارد . خنده هایت دری است رو به بهشت و برایم چون بهشت بی مثال است و دیدنی  :  مامان قربون خنده زیباو بی ریات دلبرکم!           ...
23 آذر 1392

قربون قدم خیرت عزیزترینم

مامان هزاران بار پای کوچکت را میبوسد....... عزیزم بی شک تو فرشته ای بودی که خدا برای مامان آرزو و بابا امید فرستاده و حالا شدی فرشته زمینی .قربون پا قدمت عسلم . دردونه مامان وقتی دنیا اومدی یه دنیا خیر و برکت رو برای ما به ارمغان آوردی. وقتی مامان تو رو 7 ماه باردار بود امتحان رسمی شدن برگزار شد که وقتی چند روزت بود خبر قبولی تو آزمونو همکارام به من دادند و بعدشم که بابا امید  برای ریاست بانک مصاحبه داد و همین امروز حکم قطعیش اومد. و مامان آرزو هم 27/7/92 مدرک فوق لیسانسشو گرفت. این چند اتفاق بزرگ ترینش بود پا طلای مامان. وگرنه اتفاقهای خوب زیاد افتاده عسلکم. مامان عاشقته و هزاران بار پاتو میبوسه عزیزم . خدا...
23 آذر 1392

آرمینا تو اولین جشنی که شرکت کرده بود!

دختر مامان این عکس شما تو جشن عقد عمو هانی و زن عمو سارا، که مثله یه نگین میدرخشیدی !این بافت خیلی قشنگو مامان ماریت برات بافته .قربون دستای قشنگ مامانم که کلی چیز برات بافته و تو همشون مثله یه عروسکی : عزیزم از اونجایی که تو یه فرشته ای و اصلا مامانو اذیت نمی کردی و نمی کنی تو جشن مثله یه عروسک ناز بودی و همش خوابیده بودی و تو بغل خاله فرشته ی بابا امیدت که خیلی مهربونه خواب بودی.   ...
20 آذر 1392

آرمینای نازنینم:قیمتی ترین جواهری که توگردنم دارم دستای کوچولوته

عزیزترینم همه جهان گواهی میده که تو تک ستاره قلبمی و همه جهان میدونه تو فرشته ،وقتی از آسمونها به این دنیا اومدی و بالهاتو برای من شکوندی و فرشته زمینی من شدی منم همه چیزرو برای قدمهات ترک کردم.عزیزم وقتی دنیا اومدی فهمیدم تو تنها بهانه زندگی منو بابات هستی .حالا به خاطر خنده هاته که نبضم میزنه .به خاطر وجود پاکته که ازمرگ متنفرم. عزیزم ثانیه ها سپری میشه و تو بزرگ تر میشی و با هرتیک تاک ساعت وجودم رو اضطرابی گزنده فرا میگیره . میترسم که لذت با تو بودن رو به درستی درک نکرده باشم و همه این لحظات از یادم بره عزیزم ثانیه های با تو بودن پر از شور و شادیه .من میترسم که نتونم از نوزادی زیبات استفاده کنم .تو پاک و معصوم به چشمام نگاه...
17 آذر 1392

عزیز ترینم برگ گلم آرمینا جونم

هر روز که زمان میگذره و ثانیه ها سپری میشه من بیشتر  شکوفا شدنت رو می بینم  هرروز جلوی چشمم بزرگتر میشیو بزرگ شدنت و زیبا تر شدنت  رو میبینم هر روز که میگذره حس قشنگی تو وجودم جوونه میزنه و مثل پیچک  عشق و محبت بی اندازای که به تو دارم رو ساقه قلبم می پیچه .عزیزم عشقت مثله خون تو رگهام جاریه و گرماش رو تو قلبم حس میکنم واقعا نمیدونم که چطور بدون حضور شیرینت  این سالها رو سپری کردم شاید اگر تا حالا نبودی منم نبودم.عزیزم حالا که  دارمتو و روهامو با مراقبت از تو سپری میکنم میفهمم که چقدر به وجود بابرکتت نیاز داشتم و چقدر نگاه معصومت بهم انرزی میده و تو تنها امیدی هستی که باهاش زند...
11 آذر 1392